کد مطلب:151488 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:196

معاویه در میان آرواره های شیر
یكی از نقشه های معاویه، برهم زدن همه ی سامانهای اداری اسلامی، حتی در قالب تعیین خلیفه بیرون از همه ی آراء مطرح درباره ی خلافت، بود؛ حتی بیرون از آرائی كه خلیفگان پیشین بدان عمل كرده اند.

وی سنن همه ی پیشینیان خود را در این باب زیر پا نهاد؛ نه مانند ابوبكر رفتار كرد كه وصیت كرد عمر پس از او خلیفه باشد؛ نه مانند عمر كه این امر را به یك شورا واگذار كرد؛ و نه كار را به اهل حل و عقد واگذاشت كه از جانب خود كسی را برگزینند؛ بلكه پسرش را به خلافت نصب نمود و پیش از آنكه بمیرد برای او بیعت گرفت، تا علنا «خلافت» را به یك «پادشاهی گزاینده» [1] بدل كرده باشد!

این كار، از مهمترین و خطرسازترین اقدامات معاویه در واپسین سالهای زندگانی اش بود و ازین رو مردم برخوردهای متفاوتی با اقدام او نمودند. امام حسین - علیه السلام - از این فرصت بهره برد تا ناسازگاری این رفتار را با بندهای صلحنامه ای كه خود معاویه پیشتر امضاء كرده بود، اعلام دارد «چه میان عالمان، در این اختلافی نیست كه حسن علیه السلام خلافت را، تنها برای دوران حیات معاویه، به او تسلیم كرد، و لاغیر» [2] .


علاوه بر این، یزید، در میان امت، به فسق و لهو و عدم شایستگی برای كارهای فروتر از خلافت، نامبردار بود، تا چه رسد به خلافت!!

امام حسین - علیه السلام - فعالیت خود را پوشیده نداشت، تا جائی كه بسیاری از آن خبر یافتند و هیاتهائی به نزد آن حضرت آمدند با این سخن كه:

[254 ص 197] «ما نظر تو و نظر برادرت را دانسته ایم». حسین - علیه السلام - فرمود: «امید دارم كه خداوند برادرم را، بخاطر نیتش در گرایش به خودداری، و مرا، بخاطر نیتم در گرایش به جهاد با ستمگران، عطا دهاد». [3] .

واژه ی «جهاد»، حكومت ظالمان را كه خیال می كند - با كشتن رهبران بزرگ، و محو كردن نشانه های حقیقت، و دسیسه درباره ی حسن شهرت اهل بیت، و سلب امكانات مادی از ایشان - ریشه ی حقگرایان را قطع كرده و حركت جهادی را از بیخ و بن بركنده است، به لرزه می افكند.

اما هنگامی كه حكومتگران، لفظ «جهاد با ستمگران» را از حسین - علیه السلام - می شنوند، یعنی از نواده ی بی همال پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - و كسی كه باقیمانده ی جماعت مسلمان و بازماندگان اندكشماری كه از فرزندان شهیدان و صحابیان صالح اند و از رفتارهای معاویه و والیان جائرش به تنگ آمده اند، همه چشم به او دوخته اند، بی گمان امرا از این وضع به وحشت می افتند.

بویژه كسی مانند مروا بن حكم - كه پدرش را رسول خدا راند و لعن كرد و خود نیز جز در حكومت معاویه فرصتی برای فرمانروائی بر شهر پیامبر نیافت؛ وگرنه او كجا و چنین مقامی كه در خواب هم نمی دید، كجا؟!

او از دیرباز دشمن كینه دوز حسین - علیه السلام - و خاندان وی بوده است؛ در همان روز كه در جنگ جمل آتش جنگ را در بر ضد امام علی - علیه السلام - می افروخت و چون سستی كرد و شكست خورد و اسیر گشت و به ذلت افتاد، در شمار گروهی بود كه امام - علیه السلام - بر ایشان منت نهاد؛ اینك او می دید كه با


حركت امام حسین - علیه السلام - زنگهای خطر زیر گوشش نواخته می شوند.

مروان اگرچه از حكومت معاویه بهره می برد، دوستدار معاویه یا آل امیه نبود؛ بلكه پس از شكست خوردن و مغلوب شدن در برابر علی - علیه السلام - در پیكار جمل، به معاویه پیوست و همراه یاران او شد، چرا كه می پنداشت اینان در صفین پیروز می شوند.

اكنون می خواست با یك تیر دو هدف بزند؛ پس به معاویه نوشت:

[254] من از این كه حسین برای فتنه خود را آماده سازد، آسوده خاطر نیستم، و گمان دارم كه روزی دراز با حسین پیش رو خواهید داشت. [4] .

اما معاویه زیركتر از مروان بود و می دانست ستیز با امام حسین - علیه السلام - به مصلحت آرزوهای او نیست؛ پس درباره ی یكی از گزارشهائی كه از امام حسین - علیه السلام - به او رسانیدند، به آن حضرت نوشت:

[ص 198] گمان می كنم خیالی در سر داری؛ دوست داشتم آن را می دانستم و آنگاه بر تو می بخشودمش. [5] .

معاویه بدین منوال می كوشید خود را بردبار وانمود كند تا چیزكی از انقلاب و حركت امام را به سوی خود جذب نماید.

از نامه ی دوم او پیداست كه احساس خطر كرده و ازین رو در این نوشتار امام را تهدید نموده است:

[254 ص 198] (خبرهائی به من رسیده كه در حق تو نمی پسندم؛ و اگر راست باشد، با تو بر سر آن آرام نگیرم. به جان خودم سوگند،) [6] هركه با خدا عهد و پیمان كند، می شاید كه بدان وفا نماید.

(اگر هم این خبرها دروغ باشد، تو بدان سبب سعادتمندترین


مردمان خواهی بود؛ به سود خود كار می كنی و به عهدی كه با خدا بسته ای وفا می نمائی؛ پس مرا وادار مكن كه پیوند خود را از تو بگسلم و با تو بد كنم؛ چه هرگاه من تو را منكر شوم، تو انكار من می كنی، و) هرگاه در حق من بدسگالی كنی، بدسگال تو گردم.

خبر یافته ام كه گروهی از اهل كوفه تو را به مخالفت با من فراخوانده اند؛ (بپرهیز از این كه در این امت تفرقه بیفكنی و بر دست تو به فتنه بازگردند).

اهل عراق كسانی اند كه ایشان را آزموده ای؛ كار پدر و برادرت را مشوش داشتند؛ (تو مردم را آزموده و امتحان كرده ای؛ پدرت از تو افضل بود، و كسانی كه امروز به تو پناه می آورند، همه به او معتقد بودند؛ گمان نمی كنم آنچه از ایشان به زیان او شد، به سود تو گردد).

از خدا پروا كن، و میثاق را فرایاد دار، (و به جان و دین خود بیندیش «و لا یستخفنك الذین لا یوقنون» یعنی: و مبادا آنان كه بر یقین نیستند تو را سبكسار سازند / س 30 ی 60). [7] .


[1] تعبير «پادشاهي گزاينده» (/ الملك العضوض) ريشه در روايات دارد. نگر: غريب الحديث في بحارالانوار، الحسيني البيرجندي، 64 / 3.

[2] اين نكته را ابوعمر ابن عبدالبر در الاستيعاب - چاپ شده در هامش الاصابة (373 / 1) - خاطرنشان كرده است.

[3] مختصر تاريخ دمشق ابن منظور (137 / 7).

[4] مختصر تاريخ دمشق ابن منظور (137 / 7).

[5] مختصر تاريخ دمشق ابن منظور (137 / 7).

[6] بخش آغازين نامه ي معاويه را كه در ميان كمانكان است، از انساب الاشراف بلاذري (بخش سرگذشت معاويه) نقل كرده ايم و ابن عساكر تنها مطالب پس از آن را آورده است. هر آنچه ميان كمانكان قرار داده ايم منقول از بلاذري است. يادداشت سپسين را نيز بنگريد.

[7] ما اين نامه را بدين شيوه تلفيق كرديم كه آنچه ابن عساكر آورده بود بيرون از كمانكان گذاشتيم و آنچه بلاذري ياد كرده بود درون كمانكان نهاديم. من معتقدم كه ين نامه يك نسخه است كه به دست راويان مختصر شده. نيز نگر: مختصر تاريخ دمشق ابن منظور (137 / 7).